صفحه ی شخصی آکادمی سخن، سرزمین سخن وران آگاه



خود زندگی نامه شغلی پارسا عبدالله پور مدیر و موسس آکادمی سخن:

 

 

 

زندگی هر شخصی  شامل آغاز، مسیر، و پایانی هستش که شنیدن داستان زندگی افراد٬مخصوصا افراد موفق، برای دوستانی که هنوز در آغاز زندگی‌ کاریشان هستند جذابه وبا توجه به اینکه این داستانها پر از تجربه و بیانگر سعی و تلاش و اشتباهات و مسیرهای اشتباهی که نباید می رفتند و. هستند٬ از اهمیت بالایی برخوردارند و درواقع پر از درس هستند.

به همین دلیل تصمیم گرفتم که در این نوشته به زندگینامه کاری خودم ٬پارسا عبداله پور٬نویسنده و مدرس سخنرانی ومهارتهای ارتباطی و مدیر وبسایت آکادمی سخن ٬تا امروز( شروع سال ۱۳۹۹) بپردازم.

 

 بعد از فارغ التحصیلی دغدغه هر فارغ التحصیلی٬شروع به کار و امنیت شغلی هستش٬ به همین دلیل سال  ۱۳۸۰ در یک آزمون استخدامی دولتی برای کار در بیمارستان شرکت کردم وبعد از قبولی در امتحان کتبی و گزینش و بروکراسی های اداری ٬نهایتا سال ۱۳۸۱ کارم  را بصورت رسمی شروع کردم٬ و بعد از پنج سال٬ اهمیت مدرک بالاتر  برای دریافت حقوق بیشتر و دسترسی به سمت های بالاتر کم کم  ضرورت پیدا میکرد ولی خیلی جدی نمی گرفتمش تا اینکه از طرف یکی از همکاراماتفاق جالبی افتاد و اونموقع حال منو خراب کرد.

خیلی وقتها آدمایی هستند که با تحقیر کردنشون باعث ناراحتی ما میشن و میبینی که حالمون رو خراب میکنن ولی من الان فکر می کنم که این آدما برای ماموریتی پیش ما آمده اند که معمولا هم بعد از انجام ماموریت دیگه نمی بینیشون به شرطی که بتونی چشم بصیرتت رو باز کنی!

 

من واحد دارویی بودم و توزیع داروی مراکز بهداشتی درمانی به عهده ما بود و اکثرا که دارو رو به مراکز میبردیم تیم پزشکی هم برای پیگیری مادران باردار و . همراه ما میومدن.

یه روز که میخواستیم رابیافتیم ٬من رفتم که جلو ی ماشین بشینم که یه دفعه یکی از همکارام که مدرکش یه مقطع بالاتر بود ولی از هر نظر (سن و تجربه و.) از من پایینتر بود ٬گفت:

 آقای عبداله پور٬ لطفا شما عقب بشینین من مدرکم بالاتره باید جلو بشینم!!!

یکه خوردم تا حالا از کسی اینو نشنیده بودم.

تو چشاش نگاه کردم و گفتم:

کارشناسی که هیچ٬قبل از شما ارشدمم میگیرم!

و همین اتفاق هم افتاد و الان میبینم که لطف بزرگی در حق من انجام دادن ٬چون قبولی برای کارشناسی در دانشگاه دولتی منجر به خیلی اتفاقات  و دستاوردهای خوب برای من شد و اینکه با جزئیات توضیح دادم هدفم این بود که بگم هروقت حالتون از یه اتفاق خراب میشه یا شکستی میخورین ٬مطمئن باشین( به قول ناپلئون هیل )این شکست بذری همسان یا بزرگتر از خودش برای موفقیت شما در دل خود دارد٬ فقط باید با چشم باز به قضیه و فرصتهای ایجاد شده نگاه کنید.

 قبل از سال ۹۰ یه بار در یک سمینار شرکت کردم که حدودا ۴۰۰ -۵۰۰ نفر شرکت کننده داشت٬سخنران یه سوالی پرسید و گفت جوابش رو رو یه کاغذ بنویسیم و اونایی که فکر می کنن جواب درستی دادن دستشونو بلند کننن٬ که من دستم رو بلند کردم.

گفت شما بیا٬سرم رو بلند کردم دیدم با منه!

یه لحظه یه ترسی سراسر وجودم رو گرفت ولی گفتم بابا منکه چند ساله جلسات میرم و کلاس آموزشی داشتم و بار اولم نیست که، شهامت به خودم دادمو رفتم رو استیج٬

بعد از دست دادن با سخنران(یادش بخیر اونموقع هنوز کرونا متولد نشده بود!) میکروفون رو داد بهم و گفت بخون.

یه لحظه که به مخاطبین نگاه کردم٬دیدم این همه آدم دارن منو نگاه می کنن٬تا حالا رو سن نرفته بودم٬واقعا پاهام سست شد و نتونستم یه کلمه صحبت کنم!

سخنران متوجه ترس از سخنرانی در مقابل جمع من شد و گفت میکروفون رو بده به من ٬من خودم میخونم.

بعد اون نفهمیدم چی شد تا تایم استراحت شد و من به سرعت خارج شدم وحالم خراب بود٬ بعد از اون قضیه هم شروع کردم به مطالعه کتابهای سخنرانی و.

 

 

بگذریم٬بعدا ادامه این داستانم رو هم براتون میگم!

سال ۱۳۹۲ بعد یازده سال کار و مدرک جدید و سابقه خدمتی٬ موقعیت و سمت خیلی خوبی در اداره داشتم و دریافتیم عالی بود٬ از آنجا که عاشق کارم بودم و خلاقیت زیادی بخرج میدادم٬ در یک طرح استاندارد کشوری که برای اولین در کشور اجرا میشد و من مسئول اجرای اون بودم ٬بیمارستان ما تونست با امتیاز بسیار خوبی به کنگره بین المللی راه پیدا کنه و این واقعا برای من جذاب بود!

بعد از برگشت از کنگره تو ذهن خودم که تقدیرها و استقبال هایی برای خودم تصور میکردم٬ دقیقا یادم از فرودگاه مستقیما رفتم بیمارستان.

 

ولی. انگار نه انگار که اتفاقی افتاده!

باز حالم خراب شد و شب به خودم گفتم ٬ اگه تو جربزه شو داریو و کاری از دستت برمیاد٬یا علی ٬ خودت شروع کن و برا خودت کار کن.

آرام آرام سمتهایی که داشتم رو واگذار کردم و شدم یه کارمند ساده ولی ذهنم پر از ایده و هدفهایی بزرگ!

از آنجا که به فروش علاقه داشتم و برای بیمه های زندگی ارزش زیادی قایل بودم ٬تصمیم به اخذ کد جنرال بیمه ای گرفتم و نهایتا سال ۱۳۹۳ مجموعه ی بیمه ای خودم رو استارت زدم.

هیچ وقت اون حس زیبایی که هنگام خرید تجهیزات و میز و صندلی برای دفترم را٬داشتم فراموش نمی کنم.

و لذت بخشتر از اون٬ وقتیه که صبح قبل از صدای زنگ ساعت کوک شده ت٬ یه پا بلند میشی و به دفتر کارت با یه عالمه انرژی و حس خوب میری و به همکارای دفتریت با یه لبخند سلام میدی هستش!

با قدرت آموزش میدیدم و جلو میرفتم٬ فروش هر روز بیشتر و بیشتر میشد سال ۹۴ رتبه ی اول فروش رو تو شهرستان داشتیم ٬ سال ۹۵ دفترمان آنقدر شلوغ شده بود که گاها مشتریها مجبور میشدن سر پا واییستا٬ و همون سال رتبه ی اول فروش در سطح جنوب استان داشتیم و با فروشی معادل ۱۸۵ هزار دلار (فقط از محل بیمه های زندگی)٬سطح  اول ام دی آر تی (MDRT) را زدیم و یک سال زودتر از هدفگذاری که کرده بودم به اون سطح رسیدیم!

 البته همزمان کارمندیم رو هم داشتم و بصورت شیفتی موظفی ام رو کاور میکردم و جالب بدونین همسر من هم شاغل بودن و زمانی که ایشون سر کار بودن ٬دو تا دخترامم ساپورت میکردم.

و یادتونه جریان سمینار را که براتون گفتم٬از کتابها متاسفانه نتونستم نتیجه ی آنچنانی بگیرم و در نتیجه کلی دوره های آموزشی سخنرانی و فن بیان و توسعه فردی و فروش ٬با هزینه های بالا(البته سرمایه گذاری)هم میرفتم و این کلاسها باعث شد که آنقدر توانمند بشم که ٬

منی که تو دوران دانشگاه بدلیل خجولی٬ روم نمیشد از معلم و اساتیدم سوالی بپرسم٬ در مقابل ۱۱۰۰(هزار و صد نفر) سخنرانی عالی رو ارایه بدم٬

و بعد چندتا سخنرانی دیگه ٬علاقه مند شدم که آموخته هایم را آموزش بدم ٬چون میدیم که افراد زیادی هستن که از عدم توانایی مدیریت ترس از سخنرانی و طراحی سخنرانی رنج میبرن و وظیفه ی خود دانستم  که این دین را ادا کنم و همین الان با تمام قدرت در مجموعه آکادمی سخن و سایت آکادمی سخن٬ تلاش میکنیم با آموزش مهارتهای مورد نیاز در زندگی و کسب وکار٬افراد موفق بتونن جایگاه مالی و اجتماعی خود را ارتقا دهند و ما هم سهمی در بهتر و زیباترکردن دنیا برای زندگی داشته باشیم.

 

 


صفحه ی شخصی آکادمی سخن، سرزمین سخن وران آگاه

آخرین جستجو ها

اجناس فوق العاده لباس نظامی فروشگاه خرید اینترنتی محتاجم کلینیک زیبایی پوست باربری و اسباب کشی منزل فروش اینترنتی قطعات بیل مکانیکی Pc400 تیم شناگران فتح رنگارنگ ایگل44